تو اون شام مهتاب ، کنارم نشستی
عجب شاخه گل وار ، به پایم شکستی
قلم زد نگاهت ، به نقش آفرینی
که صورتگری را ، نبود این چنینی
پریزاد عشق و ، مه آسا کشیدی
خدا را به شور ، تماشا کشیدی
تو دونسته بودی ، چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی ، از عشق پرپرم من
تا گفتم کی هستی ؟ ، تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو ؟ ، تو گفتی که دریاب
قسم خوردی بر ماه ، که عاشق ترینی
توی جمع عاشق ، تو صادق ترینی
همون لحظه ابری ، رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای ! ، مبادا دروغ گفت
گذشت روزگاری ، از اون لحظه ی ناب
که معراج دل بود ، به درگاه مهتاب
در اون درگه عشق ، چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب ، به یادت شکستم
تو از این شکستن ، خبر داری یا نه
هنوز شور عشق و ، به سر داری یا نه
هنوزم تو شب هات ، اگه ماهو داری
من اون ماهو دادم ، به تو یادگاری
:: موضوعات مرتبط:
شعر عاشقانه ,
,
:: برچسبها:
شعر عاشقانه شام مهتاب ,
:: بازدید از این مطلب : 4196
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0